یادی از گذشته(خاطره ای از خلبان سیروس باهری)

 


سی و یکم شهریور ماه 1359؛ سیروس باهری افسر جوانی بود که در پایگاه همدان خدمت می‌کرد. از سر صبح غوغایی در درونش وجود داشت. حس عجیبی در او موج می‌زد. به محل کارش رفت و ظهر از آنجا خارج شده، راهی بانک شد تا حقوقش را بگیرد. ناگهان صدای غرش مهیبی شنید. هواپیماهایی به سرعت رد شدند و صدای انفجاری وحشتناک بلند شد؛ با خود اندیشید که شاید عناصر ضدانقلاب دارند در پایگاه ایجاد اغتشاش می‌کنند.
به سرعت از بانک خارج شد تا به گردان پروازی برود. در مسیر عبورش، وضعیت آشفته‌ای را مشاهده کرد. چندین بلوک مورد اصابت بمب واقع شده بود و خانواده‌ها سرگردان بودند. اوضاع غریبی بود؛ به گردان رسید.
گردان نزدیک باند پروازی بود و باهری بود و یک سرباز روی باند.
ناگهان متوجه شد که چهار جنگنده از انتهای باند دارند به آنها نزدیک می‌شوند. جنگنده‌ها قبلاً بمبارانشان را انجام داده بودند و حالا داشتند حرکات نمایشی انجام می‌دادند و مدام روی پایگاه می‌چرخیدند.
باهری به سرعت به سرکشی از باند پرداخت و سربازی را دید که به شدت مجروح شده بود. سر سرباز را به دامن گرفت و سعی کرد او را دلداری دهد. شکم سرباز پاره شده بود و داشت نفس‌های آخرش را می‌کشید. اوضاع وخیمی بود؛ از دست باهری کاری بر نمی‌آمد. چشم‌هایش پر از اشک بود و دلش لبریز از خشمی گران.
به گردان برگشت. طبق ابلاغ ستاد فرماندهی هوایی در تهران، عملیات تلافی‌جویانه در دستور کار قرار گرفت. هشت خلبان با چهار فروند جنگنده از پایگاه همدان بلند شدند. آفتاب داشت غروب می‌کرد که عقابان از مرز گذشتند و راهی بغداد شدند. یکی از جنگنده‌ها، بر اثر برخورد با کابل فشار قوی سقوط کرد. چشم‌های باهری‌ تر شد. مصمم‌تر از پیش ادامه داد و به بالای فرودگاه بغداد رسید.


یک بار دیگر تمام اتفاقات آن روز را در کسری از ثانیه از ذهنش عبور داد؛ بمباران پایگاه، سربازی که روی زانوان باهری با شکم پاره جان داد و شهادت دو تن از بهترین همرزمانش. جای درنگ نبود. فرودگاه بغداد را به آتش کشید و عبور کرد. منازل سازمانی کنار فرودگاه توجهش را جلب کرد. یاد منازل سازمانی بمباران شده همدان افتاد؛ بهترین موقعیت برای تلافی بود.
هنوز سرگردانی خانواده‌های پایگاه و اسباب و وسایل شکسته شده پخش و پلا در اطراف بلوک‌ها مقابل دیدگانش بود. خواست پایگاه عراقی را نیز بمباران کند ولی خوب که دقت کرد، کودکانی را دید که بی‌خیال جنگ و نزاع، داشتند در حیاط پایگاه بازی می‌کردند. پایش سست شد و دلش لرزید. با خود اندیشید که آیا خلبانان عراقی، ‌کودکان ما را ندیدند؟
به خودش نهیب زد که نباید احساساتی شود ولی نتوانست؛ او رسالت خود را انجام داده بود و باید باز می‌گشتند. در راه بازگشت لیدر دسته پروازی، برای اطمینان از سلامت خلبانان، با او ارتباط برقرار کرد. بغض سنگینی در گلوی باهری بود. او خلبان هواپیمای چهارم بود و در مقابل دیدگانش، همرزمان مهربانش در هواپیمای سوم، به شهادت رسیده بودند.
صدای لیدر پروازی از رادیوی هواپیما شنیده می‌شد. لیدر در هواپیمای یک بود:
ـ شماره دو! کجا هستید و وضعیت‌تان چطور است؟
شماره دو موقعیت خود را گزارش داد.
ـ شماره سه! کجا هستید و وضعیت‌تان چگونه است؟
........
ـ شماره سه .....
ـ شماره سه؟ چرا موقعیت خودتان را گزارش نمی‌کنید؟
صدای لیدر پروازی از هواپیماها پخش می‌شد. باهری فهمید که او در جریان شهید شدن خلبانان هواپیمای سه نیست. بنابراین با صدای گرفته و کنایی به جای آنها که نبودند، پاسخ داد:
«آنها به آسمان رفتند. چطور انتظار دارید ما زمینی‌ها صدای آسمانی‌ها را بشنویم» و گریست. لیدر پروازی نیز ماجرا را فهمید و سکوت کرد.
باهری آن روز پژواک و زبان صدای آسمانی‌ها و بغض فروخورده تمام ملتی بود که درگیر جنگی ناجوانمردانه و ناخواسته شده بود.
آن روز وقتی خلبانان به پایگاه برگشتند، با وجود موفقیت در انجام مأموریتشان، غمی سنگین بر دل داشتند و فرمانده پایگاه همدان، به تک‌تکشان تسلیت گفت. جنگ شروع و وظیفه باهری و باهری‌ها سنگین‌تر شده بود. جنگی که می‌رفت تا در طول هشت سال، حضوری همیشگی بر دل و جان آنها بنشاند و ذهن و دلشان را مملو از یاد و خاطراتی کند که هر یک شرحی مفصل می‌طلبد؛ مثل یاد خلبانی که همراه با باهری، پروازها کرده و استاد جنگ‌های الکترونیک بود. خلبان یاد شده رفتار عجیبی داشت. صدام را مسئول تمام مصائب ناگواری می‌دید که دامنگیر مردم ایران و عراق شده بود. از این رو، نام تمام اهداف از پیش تعیین شده را، صدام می‌گذاشت تا میزان تنفرش از صدام، دقت او را در زدن اهداف، بالاتر ببرد.
باهری تا موقع عملیات بیت‌المقدس 50 ـ 60 صدام را با او مورد هدف قرار داده بود. دقت نظری مثال زدنی داشت.
در عملیات بیت‌المقدس، در هواپیمایی دیگر به فکر انهدام صدام‌هایی بود که برای خود نامگذاری کرده بود. آن روز در وضعیتی که خودش مورد هدف موشک‌های سام 2 میراژ‌های عراقی قرار گرفته بود، موشک‌هایش را به سمت اهداف مدنظرش‌ رها کرد و باهری شاهد بود که دقیقاً موشک‌ها به همان جا اصابت کردند که او می‌خواست؛ ولی دیگر خودش نبود که انهدام صدام‌های نفرتش را ببیند.


*خاطره سرتیپ خلبان سیروس باهری به نقل از کتاب «خاطرات و خطرات»
منبع:
خبرگزاری فارس
http://www.centralclubs.com/topic-t73122.html#p290718