دوستان عزیز مقاله ای که در ذیل مشاهده میکنید رابطه مستقیمی با مبحث هوافضا ندارد ولیکن به نظر ما میتواند در جهت دهی دیدگاه های ما ایرانی ها تاثیر گذار باشد از اینرو مطالعه آن را به همه شما دوستان عزیز توصیه کرده و خواهان نظرات شما عزیزان هستیم.
به دلیل طولانی بودن این مقاله در دو بخش تقدیم میگردد
روزنامه ساندی تایمز در روز 23/9/2007 گزارشی تحت عنوان: Secret US Air Force Team to Perfect Plan for Iran Strike (تیم سری نیروی هوایی آمریکا با هدف بهینه سازی برنامه حمله به ایران) را به نقل از منابع دفاعی ارتش آمریکا منتشر نمود که در آن آخرین طراحیهای افسران عالی رتبه نیروی هوایی آمریکا برای حمله به ایران مورد بررسی قرار گرفته بود. منبع این خبر به شکل دقیق اعلام نشده است و شاید همین امر گمانهزنی برای یک جنگ روانی علیه ایران را افزایش دهد اما از سویی دیگر همین عامل، با توجه به لو رفتن برخی اخبار مهم و حساس در رسانههای گروهی دنیا، میتواند دلیلی برای جدی بودن این خبر باشد. در هر حال هر دو طرف احتمال را باید در نظر داشت گرچه از آن رو که طرف اصلی داستان در این خبر ایران است پس ما باید با فرض آنکه احتمال تهدید میتواند جدی باشد، با موضوع روبهرو شده و به بررسی آن بپردازیم. بر اساس این خبر سی تن از بهترین تئوریسینها، طراحان و آنالیزورهای نظامی آمریکا چهار موضوع اساسی را در یک جنگ فرضی با ایران به دقت برای اعلام زمان دقیق حمله به ایران مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اند:
الف ـ زمان آغاز جنگ
ب ـ دوران زمانی جنگ
ج ـ پایان زمان جنگ
د ـ دوران پس از جنگ
ماهیت گزارش روزنامه «ساندیتایمز» چه بود؟ آنچه در پی میآید خلاصه و به اصطلاح «چکیده گزارش» است:
نام پروژه «کیش و مات» است. هدف اصلی آن «طراحی عملیاتی» برای جنگیدن پس از مرحله «جنگ هوایی علیه ایران» است. عوامل این پروژه وارثان طراحان حمله به عراق در سال 1991 است. ژنرال «مایکل موسلی» فرمانده نیروی هوایی آمریکا و حدود سی تن دیگر در این پروژه حضور دارند. متخصصین حاضر در این پروژه از گروه متخصصان دفاعی و آنالیزورهای حقایق و مفاهیم حقیقی در دنیای مجازی هستند. آنها طرحهای اصلی برای حمله را در دنیای مجازی طراحی و اجراء میکنند. هدف طراحی، وصول به برنامه جزیی و دقیق برای حمله به ایران است. منابع دفاعی ارتش آمریکا عمر این پروژه را دو ساله میدانند. کار اصلی پروژه «کیش و مات» اضافه کردن «فکر و آنالیز» به برنامه حمله هوایی به ایران است. هوش در این میان حرف برتر را میزند زیرا بر این اساس، هر جنگی باید آخرین جنگ برای نیل به پیروزی باشد تا بحرانهای پس از فروپاشی نظام صدام حسین و استمرار جنگ، دیگر پیش نیاید.
در همین راستا، استراتژیهای ابتکاری و پیش بینی نیازهای ارتش آمریکا در هوا، فضا و جنگ الکترونیک به دقت بررسی میشود. فرماندهی این پروژه با ژنرال «لورنس اشتود» است که در بین هم قطارانش به یکی از تیز هوش ترین ژنرالهای ارتش آمریکا شهرت دارد اما دستیار او دکتر «لانی کاس» است که افسر سابق ارتش اسرائیل و متخصص در جنگ الکترونیک است. به اعتقاد دست اندرکاران این پروژه، تحریمها علیه ایران موثر نیفتاده و راه برای قطعنامه سوم با وجود مخالفتهای روسیه و چین با مشکلات جدی مواجه است از همین رو برای بستر سازی علیه ایران، آمریکا و متحدانش همچون فرانسه و انگلیس باید مستقل از شورای امنیت اقدام کنند. این پروژه همه گونه همکاریهای سازمان سیا و پنتاگون و دستگاههای اطلاعاتی نظامی را به صورت مطلق به همراه خواهد داشت.
به عقیده ژنرال «تامس مک اینرنی» یکی از اعضای کمیته سیاستگزاری علیه ایران، آمریکا میتواند با ایران مقابله کند اما آنچه مهمتر از هر حملهای به ایران است این است که چگونه از پاسخگویی ایران جلوگیری کنیم چرا که ایران دانش هستهای دارد و از توان بالایی برخوردار است به همین دلیل ممکن است ایران دانش و اطلاعاتش را به دشمنان آمریکا بدهد، امری که ممکن است دایره جنگ را توسعه دهد. از همین رو در نگاه وی این سؤال مطرح میشود که آیا میشود انقلابی مخملی ایجاد کرد تا ما نیز ثابت کنیم که هدفمان دولت ایران است و نه مردم این کشور؟ هدف از طرح مورد مناقشه در پروژه کیش و مات، ارائه برنامه دقیق به ارتش آمریکا برای حمله به ایران است تا مو لای درز آن نرود و مدار یک جنگ فراگیر اما هوشمندانه علیه ایران شکل بگیرد. این طرح در پی آن است که به محض اینکه نام ایران برای حمله بر روی میز قرار گرفت، سریعا بگوید که چه اهدافی در ایران تعیین شده است، چه لوازمی مورد نیاز است، چه مقدار هواپیما نیاز است و نقشه بعد از جنگ و یا همان آخرین جنگ پیروز چیست؟ قبل از جنگ باید همه چیز آنالیز شود و نیروهای عملیاتی فقط عمل کنند زیرا نظامیان، وقت لازم برای آنالیز را ندارند و وقتی که فرمان حمله صادر میشود آنها فقط باید آغاز کننده باشند. جنگ فقط کشتی و هواپیما نیست بلکه مهمتر از آن این است که آیا به جنگ برویم یا نرویم ... این چکیده اندیشههای پروژه موسوم به «کیش و مات» بود.
فلسفه فکری این پروژه به کجا بر میگردد؟ چرا استراتژیستهای آمریکایی همیشه نگاهی ایدهآلیستی آن هم در عالمی مجازی به بحرانهای جهانی دارند؟ آنها در عالم مجازی و یا خیالی، دشمن طراحی میکنند و سپس دشمن را عامل بحران، خطر و تروریسم برای جهان معرفی میکنند و سپس با خلق یک قهرمان به سوی نابودی دشمن میروند و از قضا همیشه هم موفق میشوند و در پایان این عالم مجازی یکی از نشانههای آمریکا را بر پا میکنند تا نشان دهند که منجی در این جهان کیست، همچون بر افراشته کردن پرچم آمریکا بر روی یکی از ناوهای هواپیما بر آمریکایی در دریای بالکان در پایان جنگ با تروریسم صربها و این همان نگاهی است که در فیلمهای اکشن آمریکایی به طور دایم حاکم است. به فیلمهای قدیمی نظیر سوپرمن، راکی، فیلمهایی که قهرمان آن آرنولد شوایتزر(فرماندار کنونی ایالت کالیفرنیای آمریکا) است و فیلمهای جدید مثل «ماتریکس» نگاه کنید تا به فضای مجازی آمریکایی برای طرح حقایق بیشتر پی ببرید. استراتژیستهای نظامی آمریکایی نیز در کلافه فکریهالیوودی گرفتار شدهاند به گونهای که در موضوعی به نام ایران با خلق قهرمانی به نام منجی آمریکایی، دشمن را تا مرز نیرویی دست و پا بسته و فاقد استراتژی و تفکر پایین میآورند و این در حالی است که در همین راستا با تقلیل قدرت طرف دیگر از خواندن حقیقی بازتاب یک عملیات نظامی فراگیر غافل میشوند.
به فیلم سینمایی ماتریکس (The Matrix) که در سال 1999 به روی پرده سینما رفت نگاه کنید. دانشنامه آزاد (ویکی پدیا) چکیده فیلم را چنین میآورد: «در آینده نزدیک، آزادی طلبان به کمک تجهیزات محرمانه خود با «نیو» که خود یک «هکر» کامپیوتری است، ارتباط برقرار میکنند و به او شرح میدهند که حقیقتی که او تصور میکند یک «شبیه سازی» پیچیده کامپیوتری است به نام «ماتریکس» که توسط نوعی «هوش مصنوعی» بدخواه طراحی شدهاست. ماتریکس حقیقت را از بشریت مخفی میسازد و به آنها اجازه میدهد تا یک زندگی متقاعدکننده و شبیه سازی شده در سال 1999 را داشته باشند. در حالی که ماشینها در حال رشد کردن هستند و مردم را درو میکنند تا از آنها به عنوان یک منبع انرژی دایمی استفاده کنند. «مورفیس»، رهبر این آزادی طلبان باور دارد که نیو «شخص یگانه» است که انسانها را به سوی آزادی هدایت کرده و ماشینها را برخواهد انداخت. به اضافه نیو، «ترینیتی» و مورفیس در مقابل بنده سازی انسانها توسط ماشینها میجنگند، درحالی که نیو کم کم شروع به پذیرفتن نقش خود را به عنوان «شخص یگانه»(یا منجی) میکند.
این دانشنامه در باره فیلم ادامه میدهد: تنوع در گفتوگوهای این فیلم خیلی زیاد است. هیچ سه گانه دیگری را نمیتوانید پیدا کنید که تمام این دیالوگها در آن وجود داشته باشد:
• باورت نمیشه. ولی تو در کوهستان هستی.
• تو درواقع در تمامی جرمهای کامپیوتری که ما برای آنها قوانینی داریم، گناهکار شناخته میشوی.
• اونها کشتزارگاه هستن نیو. کشتزارگاههایی بینهایت. جایی که نوع بشر دیگر به دنیا نمیآید. ما کاشته میشویم.
• انتخاب یک حیلهاست که بین اشخاص با قدرت و بیقدرت به وجود آمده.
• در سمت راست به منبع (source) راه دارد و نجات زایان. در سمت چپ به ماتریکس راه دارد و به آن(ترینیتی) و به پایان گونههای شما.(بشر)
جاذبههای این فیلم و زیباییهای فنی آن باعث شد تا شش جایزه را نصیبش سازد:
- برنده جایزه اسکار بهترین ویرایش فیلم
- برنده جایزه اسکار بهترین جلوههای ویژه
- برنده جایزه اسکار بهترین جلوههای صوتی
- برنده جایزه اسکار بهترین صدابرداری
- برنده جایزه بافتا بهترین جلوههای صوتی
- برنده جایزه بافتا بهترین صدابرداری
«ماتریکس» در رسانههای فارسی معمولاً ماتریکس نوشته شده) فیلمی است «عملی ـ تخیلی» که در سال 1999 اکران شد. یک آمیزه زیبا از اکشن، هنرهای رزمی و یک فیلمنامه چندلایه باعث شد که این اثر به عنوان یک شاهکار شناخته شود».
چند لایه بودن این فیلم به سناریوی آن و دنیای مجازیهالیوود بازمی گردد. دیالوگ این فیلم با نگاه مجازی آمریکاییها به جهان خارج کاملا همخوانی دارد. آنها جهانی مملو از فساد، بیعدالتی، ظلم در قالب حکومتهایی دیکتاتور و فاشیست و «محور شر» ترسیم میکنند که علیه آن نیروهایی عدالتخواه، انسان گرا و حامی حقوق بشر و یکه تاز قیام میکنند که به عنوان «شخص یگانه» حکم منجی را برای جامعه جهانی و بشریت بازی میکنند.
ماتریکس در حقیقت یک جهان خیالی و یا همان عالم مجازی است که یک انسان قوی و فرهیخته و هوشمند به نام «نیو» در آن انتخاب میشود و سپس به نجات بشریت همت میگمارد.
نگاه استراتژیستها و یا همان «آنالیزورهای هوشمند» پروژه «کیش و مات» مثل سناریو نویسهای فیلم «ماتریکس» است.
آنها در دنیای مجازی، دشمنی به نام ایران را فرض کردهاند که با سلاحهای کشتار جمعی در صدد نابودی جوامع بشری متمدن است و در راس آنها در مسیر نابودی جامعه برگزیده اسرائیل گام بر میدارد. به عقیده این مجموعه، ماتریکس ایرانی یک فضای بدخواه ضد بشر است که بهترین گزینه برای توصیف آن همان اصطلاح «محور شر» است که قبلا توسط جورج بوش رئیسجمهور آمریکا به کار گرفته شده بود. اما این مفاهیم از کجای اندیشه سیاسی ـ دینی نظام آمریکا نشات گرفته است؟ پشت دنیای مجازی «پروژه کیش و مات» آمریکاییها آیا یک فلسفه فکری ـ دینی وجود دارد؟ فلسفهای که دایره اندیشه میلیتاریسم آمریکایی را در جهان و منطقه آسیایی ما گسترش میدهد ؟ بله، در کنار شکل گیری این پروژه، یک فلسفه دینی دیگری نیز مخفی شده است که سخنگوی رسمی آن جورج بوش رئیسجمهور کنونی آمریکا است و بر همین اساس غلو نکرده ایم اگر بگوییم در ماتریکس ایرانی پروژه کیش و مات، نقش نیو در فیلم ماتریکس را ؛ او خود میخواهد اجراء میکند.
این فلسفه دینی پنهان در ضمیر سیاست خارجی آمریکا را، محقق و نویسنده لبنانی «محمد السماک» در کتاب «دین در تصمیم سازی دولت آمریکا»(الدین فی القرار الامریکی ـ چاپ دوم 2005 ـ دار النفائس ـ بیروت - لبنان) به خوبی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. چکیده بحث او چنین است: به رغم آنکه قانون اساسی آمریکا بر جدایی دین از سیاست تاکید میکند اما نقش دین در جریان انتخاب سیاست آمریکا به خصوص آنجا که به خاورمیانه مربوط میشود، هرگز مورد غفلت قرار نگرفته است. قاموس این ادبیات دینی توسط جورج بوش، پس از سقوط برجهای تجاری دوقلوی نیویورک در 11/9/2001 با شدت بیشتری مورد استفاده قرار گرفت.(محمد السماک همچون بسیاری از اندیشمندان دیگر، از این اندیشه دینی در آمریکا به صهیونیسم مسیحی یاد میکند).
«جان نلسون داربی»، یکی از لاهوتیون مسیحی آمریکا در قرن نوزدهم، بیشترین نقش را در شکل گیری صهیونیسم مسیحی در آمریکا بازی میکند به گونهای که این جریان دینی در آمریکا بیشتر از هر کسی، خود را به او مدیون میداند. دونالد وانگر (Donald E. Wagner, Anxious for Armageddon, " Waterlow, Ontario,Herald press,1995 " P.P81-88) در این باره مینویسد: جان نلسون داربی کسی است که پدر شرعی صهیونیسم مسیحی در آمریکا به شمار میرود. این جریان پنج قسیس(کشیش) در آمریکا داشته است که یکی از آنها «دی وایت مودی» است. او میگوید: یهود ملت برگزیده خدا است و اگر ما فرزندان ابراهیم «یهود» را دوست داشته باشیم آنگاه به امید بازگشت مسیح، سعادتمند خواهیم شد.
اما «ویلیام بلاکستون»، یکی دیگر از این پنج تن در کتابی با عنوان «مسیح میآید» مینویسد: جنبش صهیونیسم اشارهای حتمی به بازگشت مسیح است. او با تاکید بر حق توراتی یهود بر فلسطین، اعتقاد دارد که آنها به مراحل درخشانی در فلسطین نایل خواهند شد. در فلسفه دینی و فکری این گروه،شکل گیری اسرائیل و حاکمیت قوم یهود بر فلسطین، ارتباط ماهوی با ظهور مسیح دارد از همین رو بین «مسیحیت و قوم یهود» برای ظهور حضرت مسیح در چهارچوب شکل گیری دولت اسرائیل و تکامل آن در فلسطین، ارتباطی همچون ارتباط علت و معلول میبینند. با آنکه یهودیان آمریکا هرگز به دعوت به سوی فلسطین و بر پایی صهیون در آن گرایشی نداشتند و خاخام بزرگ یهودیان آمریکا «امیل هیرش» در سال1890 اعلام نمود که کشور آمریکا به مثابه فلسطین برای یهود و صهیون است اما ویلیام بلاکستون مسیحی با جمع امضای 413 تن از شخصیتهای برجسته آمریکایی و از جمله جان و ویلیام راکفلر توانست طوماری به رئیسجمهور وقت آمریکا «بنیامینهاریسون» تهیه کند که در آن از وی خواسته شده بود تا کنفرانسی بینالمللی برای بازگشت یهود به فلسطین در آمریکا برپا کند.
همه این اندیشهها در حالی است که متولیان آن معتقدند که یهود در نبردی موسوم به «نبرد آرماگدن» از بین میروند، نبردی که یکی از نشانههای بازگشت حضرت مسیح از دید آنان است اما این امر هرگز باعث نمیشود که همدردی خود را با یهود کتمان کنند. جنبش صهیونیسم مسیحی، برپایی کمونیسم در روسیه در اوایل قرن بیستم، وعده بالفور برای تشکیل دولت یهودی در فلسطین در سال 1917، جنبش ضد یهودی نازیسم در آلمان را همه از نشانههای بازگشت موعود مسیح میدانند و این همان دورانی است که سیاست خارجی آمریکا نیز در خاورمیانه به اوج خود میرسد از همین رو جنبش صهیونیسم با همکاری جنبش «کلیسای لیبرال آمریکا» فشار فزایندهای را بر دولت آمریکا وارد میکنند تا هم زمان با تشکیل دولت اسرائیل، حمایتهای همه جانبه از آن انجام شود. بر اساس تعلیمات صهیونیسم مسیحی، سیطره یهود بر بیت المقدس یکی از مصادیق بارز درستی و صحت اخباری است که از نشانههای ظهور مجدد مسیح در منابع روایی وارد شده است.
از همین زاویه است که رهبران کاخ سفید با شدت و ضعفهای متفاوت و با گرایشات دینی و ایدیولوژیک خاص، هر یک با این جنبش «فکری دینی» به شکلی همراهی میکردهاند. لیندون جانسون رئیسجمهور آمریکا، در دهم سپتامبر سال 1968 در برابر یک سازمان یهودی آمریکایی میگوید: بیشتر شما اگر نگویم همه شما، روابط عمیقی با سرزمین و ملت اسرائیل دارید، کما اینکه خود من هم همین گونه ام، و این از آنجا نشات یافته است که ایمان مسیحی من از ایمان شما سرچشمه گرفته است، قصههای توراتی با خاطرات دوران کودکی ام به هم آمیخته شده است همانطور که مبارزه شجاعانه یهود معاصر در برابر نسل کشی و آزادی در روح ما جای گرفته است. جیمی کارتر رئیسجمهور سابق امریکا که خود از معتقدین (Born Again) «تولد دوباره مسیح» است در The Blood of Abraham " London , Sidgwick & Jackson,1985 اعتراف میکند که احساسات موید صهیونیزم وی، سازنده سیاستهای او در خاورمیانه بوده است. وی در اول می1978 دولت اسرائیل را به بازگشت به سرزمین تورات تشبیه نمود که صدها سال پیش از آن، از آن اخراج شده بود.
و سپس وی ادامه میدهد: برپایی امت اسرائیل در سرزمینش، تحقق پیشگوییهای توراتی است که دولت اسرائیل جوهره آن پیش گوییها است.
شاید رونالد ریگان در بین رؤسای جمهور آمریکا بیشترین ایمان و التزام را به عقیده صهیونیسم مسیحی داشته است، او در دامن پدرش «نیل» آنچنانکه خانم «گریسهالسل» نویسنده کتاب «پیش گویی و سیاست» میگوید این تعلیمات را فرا گرفته است.(گریسهالسل، پیش گویی و سیاست، ترجمه محمد السماک، دار النفائس، بیروت، چاپ پنجم 2003، ص.ص 76-88).
«رونالد ریگان» به «نظریه آرماگدن» ایمان داشت. او میگفت: چه بسا ما از نسلی باشیم که آرماگدن را میبیند. و برای همین است که گفته میشود که دوران ریاست جمهوری او طلایی ترین دوران صهیونیسم مسیحی بوده است.
«دونالد واگنر» در این باره مینویسد: انتخاب رونالد ریگان نه تنها منجر به روی کار آمدن «حامی ترین دولت آمریکا از اسرائیل» در طول تاریخ شد که بیشترین اعضای جنبش صهیونیسم مسیحی در آمریکا را به عضویت در مراکز اساسی تصمیم گیری دولت آمریکا در آورد که بارزترین آنها وزیر دادگستری «اد میس»، وزیر دفاع «کاسپار واینبرگر» و وزیر کشور «جیمز وات» بودند که از افراطیون صهیونیسم مسیحی به شمار میرفتند.
(Donald Wanger ,Beyond Armagedon,The Link , New-York:American for Middle East Understanding "1992"P.5.)
موضوع در دوران رونالد ریگان فقط به فراخوانی اعضای این جنبش ختم نشد بلکه وی، کشیشان این جنبش را به کاخ سفید، وزارت دفاع «پنتاگون» و شورای امنیت ملی آمریکا دعوت مینمود تا نظریاتشان در خصوص مسائل استراتژیک را در سایه پیش گوییهای توراتی که به آن ایمان دارند و آن را تبلیغ میکنند، اظهار دارند. در سال 1982 کشیش «جیری فولویل» عریضهای به شورای امنیت ملی آمریکا پیرامون احتمال جنگ اتمی با اتحاد جماهیر شوروی سابق تقدیم نمود کما اینکه کشیش «هال لیندسی» در همان زمان در همین خصوص با نظامیان و استراتژیستهای آمریکایی سخن گفت. معروف است که کشیش لیندسی از افراطی ترین کشیشهای جنبش صهیونیسم مسیحی در آمریکا است که قایل به حتمیت نبرد آرماگدن است، نبردی که حتما باید به وقوع بپیوندد تا مقدمه بازگشت دوم مسیح فراهم گردد، وی در کتابش تحت عنوان «The Last Great Planet Earth» بارها به این نظریه اشاره کرده است.
در سال 1984 روزنامه واشنگتن پست، گفتوگویی با رونالد ریگان را منتشر ساخت که آن را روزنامه نگار آمریکایی «تام داین» انجام داده بود. در این مصاحبه، این جمله به رئیسجمهور آمریکا منسوب است: من به پیش گوییهای قدیمی مذکور در عهد قدیم بازمی گردم، و به نشانههای پیرامون آرماگدن، و از خود سؤال میکنم که میشود ما از نسلی باشیم که تحقق آن را میبیند، نمیدانم آیا این نشانهها را اخیرا با من دیده اید یا نه ولی بپذیرید که این پیش گوییها با حتمیت همراه است به دلیل آنچه که شاهدیم.
(Rommie Dugger , Does Reagan Expect a Nuclear Armageddon ? Washington Post , 18 April 1984)
... با همین پیشینه فکری، رونالد ریگان در سال 1986 با بمباران لیبی موافقت کرد زیرا که معتقد بود که لیبی دشمن خدا است و هنگامی که بر اساس پیمان استراتژیک آمریکا و اسرائیل در سال 1982، موفق به اخراج نیروهای فلسطینی از لبنان شدند، رونالد ریگان در یک سخنرانی آن را «افتخاری برای آمریکا» تعبیرنمود و آن را اینگونه بیان نمود: افتخاری برای آمریکا است زیرا ما مسئول جستجوی صلح در خاورمیانه هستیم، نه به عنوان یک انتخاب که به عنوان یک التزام معنوی «دینی».
(Ronald Reagan,P.P 228-234)
.... در عهد جورج بوش(پدر) و بیل کلینتون، جنبش صهیونیسم مسیحی از انظار مخفی شد اما به صورت ناگهانی و انفجاری در عهد جورج بوش پسر، دو باره و قویتر از هر وقت دیگری به صحنه آمد. در عهد رئیسجمهور کنونی آمریکا بود که تکیه کلامی چون «محور شر» (که در حق ایران نیز بکار رفت) در چهارچوب اصطلاحات دینی جورج بوش بکار رفت که در نگاه ایدیولوژیک وی، بار معنایی دقیق و ویژهای دارد و آنگاه بیشتر نمایان میشود که در همین قاموس فکری و دینی، او خود را مکلف به ادای تکلیفی میداند که یکی از عناصر اصلی آن مبارزه با عوامل «شر» در جهان کنونی است. با حوادث یازده سپتامبر، نقش اندیشههای دینی جنبش صهیونیسم مسیحی در تصمیم سازی دستگاه رهبری آمریکا و به طور مشخص «نهاد ریاست جمهوری» بشدت تقویت شد. حتی جنگ متحد امریکا، انگلیس با همپیمانی استرالیا علیه عراق نیز با پیش گوییهای توراتی در نگاه خداوندان اندیشه دینی صهیونیسم مسیحی، پیوند خورده است.
مثلا کشیش «دیوید بریکنر» میگوید: ما میدانیم که نابودی بابل، که در باب اصحاح 18 آمده است به معنی نابودی عراق است کما این که کشیش «چارلز دایر» استاد علم لاهوت در دانشگاه دالس مدعی است که باب اصحاح اشعیا 13 اشاره به قیام صدام و اشغال کردن کویت توسط وی دارد که با هدف ایجاد پایگاهی برای حمله به اسرائیل صورت گرفته است. کشیش دایر بر مبنای تفسیراتش از پیش گوییهایی توراتی، معتقد بود که صدام حسین جانشین بخت النصر است(کسی که یهودیان را در بابل سرکوب و هیکل را نابود کرد).
(C.Dyer,The Rise of Babylon " Wheaton,Illinois,Tyndale House,(1991)P.198)
... دو مؤسسه مهم وابسته به جنبش صهیونیسم مسیحی در آمریکا وجود دارند که اکنون از نقش بسیار کلیدی در تصمیمات ریاست جمهوری و کنگره آمریکا برخوردارند:
الف: کمیته روابط عمومی مسیحیت اسرائیلی
Christian Israel Public Affair Committee که به نام سیپاک(Cipac) شناخته میشود که همراه و هم وزن ایپاک(Epac)در آمریکا شناخته میشود. تمامی کمکهای مالی آمریکا مثل کمکهای ثابت سالیانه، کمکهای اضطراری و جمع آوری کمکهای مالی بلاعوض به صورت دولتی و مردمی همه و همه توسط این کمیته، سازماندهی میشود که یک بخش آن در بین دستگاههای سیاسی و قانونگذاری آمریکا تنظیم میشود.
ب: مؤسسه دوم ائتلاف یکپارچه ملی برای اسرائیل (The National Unity Coalition for Israel) است که با علامت اختصاری NUCFI شناخته میشود که در سال 1994 تشکیل شد و 200 جمعیت و سازمان یهودی و مسیحی را در بر دارد که جمعیت آن بالغ بر 40 میلیون نفر تخمین زده میشود.
فقط یک سال پس از ریاست جمهوری جورج بوش رئیسجمهور فعلی، سه عامل مهم در تکوین اندیشههای دینی او به شکل کاملا روشنی قابل قرائت بود:
1- او به عقیده جنبش صهیونیسم مسیحی کاملا ملتزم و به آن ایمان داشت. فرانکلین گراهام یکی از رهبران این جنبش در عصر جورج بوش است. جورج بوش در نماز فصح در روز جمعه 18 آوریل 2003 که به ریاست فرانکلین گراهام برگزار شد، به دنبال اظهارات گراهام و در تمجید از مقام وی، چنین میگوید: ریشههای ایمان را در قلب من کاشت پس، از مسکرات دست کشیده و به مسیحیت گردن نهادم. اما فرانکلین گراهام در همین برنامه در باره اسلام چنین میگوید: بیتردید فرق بین اسلام و مسیحیت همچون فرق بین تاریکی و نور است.
(Maureen Dowd , Pentagon Crusaders,Add Insult To Injury,Herald Tribune , April 22 ـ 2003.)
2- سازمانها، مؤسسات و جمعیتهای تابعه این جنبش پس از آنکه قدرت خود را در سازماندهی تبلیغات انتخاباتی جورج بوش ثابت نمودند آنگاه به یک عنصر کاملا تاثیر گذار در اندیشه سیاسی جورج بوش تبدیل شدند.
3- حادثه یازده سپتامبر محور اساسی در عوامل سیاست ساز جورج بوش در قالب اندیشه صهیونیسم مسیحی بود که موج جدید علیه اسلام، مسلمانان و اعراب را به دنبال داشت. پس از این حادثه، کشیش هول لیندسی(H.Lindsay) یکی از معتقدان به این جنبش و از مقربان جورج بوش میگوید: مسلمانان نه فقط به دنبال نابودی دولت اسرائیل هستند که خواستار نابودی فرهنگ یهودی ـ مسیحی هستند که اساس تمدن غرب را تشکیل میدهد.
(H.Lindsay , The Final Battle , P.45.)
اختلاف این منش فکری در این جنبش را با کلیسای کاتولیک، در بیانیه پاپ یوحنا بولس دوم «رهبر پیشین کلیسای کاتولیک» میتوان ملاحظه کرد. او در بیانیهای پس از حمله آمریکا به عراق، این جنگ را اقدامی غیر اخلاقی و غیر قانونی توصیف کرد تا شائبه جنگ مسیحیت علیه اسلام را از بین ببرد. این در حالی بود که کشیشهای جنبش صهیونیسم مسیحی در چهارچوب پیش گوییهای توراتی از این جنگ به عنوان یکی از مصادیق ظهور دوم مسیح حمایت میکردند، امری که در نگاه دینی و ایدیولوژیک جورج بوش به راحتی قابل خواندن بود.
دکتر «حلیم برکات»، جامعهشناس عرب، جورج بوش را یک روبات برنامه ریزی شده میداند تا یک انسان منفتح. به عقیده وی، این کشیشهای جنبش صهیونیسم مسیحی آمریکا هستند که او را برنامه ریزی میکنند. دکتر برکات مینویسد: رئیسجمهور بوش از جمله کسانی است که هیچگاه با خود خلوت نمیکند و به کنکاش با نفسش بر نمیخیزد چرا که از یک مرجعیت فکری ـ دینی مطلق برخاسته است از همین رو خیلی عجیب نیست که جهان را به «متمدن و غیر متمدن» و به «خیر و شر» تقسیم میکند و از همین رو است که معتقد است که هر کس با او نیست با مجازات شدید روبهرو میشود.
دکتر برکات آنگاه به جملاتی از نویسنده آمریکایی جاکسون لیرز اشاره میکند که در باره انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی جورج بوش از جملاتی مانند «دست خداوند عادل و نجات دهنده...... ریاست جمهوری بوش جزئی از یک نقشه مقدس است» سخن به میان آورده بود. و از مقالهای به قلم جاکسون و به نقل از یکی از نزدیکان جورج بوش در عهد ریاست وی بر ایالت تکزاس مینویسد: در زمانی که جورج بوش حاکم ایالت تکزاس بود، به یکی از دوستانش میگوید: خدا میخواهد که او خود را کاندیدای ریاست جمهوری کند... و بر ایالات متحده اشاره کرده است که رهبری حمله صلیبی آزادیبخش را در خاورمیانه رهبری کند.(روزنامه الحیات ـ چاپ لندن ـ 24/4/2003)
بین تشکیلات محافظهکاران جدید دولت آمریکا و جنبش صهیونیسم مسیحی حلقه ربطی وجود دارد که توسط یک مجموعه سوم اداره میشود که حضوری وسیع از طریق وسایل ارتباط جمعی و رسانههای گروهی دارند. یکی از شخصیتهای بارز این مجموعه «خاخام یاشیل اشتاین» بوده است. اشتاین در باره سیاستهای جورج بوش میگوید: سیاست رئیس بوش از ایمان عمیقش به مسیحیت و از تفاوت قایل شدن بین خیر و شر و تصمیم قاطعانه اش بر وجوب ایستادگی در برای شر و لزوم جنگ با آن نشات میگیرد از همین رو مواضع وی از قناعتهای شخصیتی او ناشی میشود و یک مانور سیاسی نیست.
در حقیقت مصداق جمع بین «اصولگرایان انجیلی صهیونیسم گرا» و نو محافظهکاران سیاسی مرتبط با اسرائیل و نیز جنبش صهیونیسم مسیحی در هیئت حاکمه ایالات متحده آمریکا، در «جورج بوش» تجلی مییابد که یک پدیده منحصر به فرد در تاریخ سیاسی آمریکا به شمار میرود. بر اساس مقایسه بین سیاستهای بوش و مواضع سیاسی و نظامی دولت اسرائیل، به خوبی روشن میشود که روش و سلوک نظامی و سیاسی این دو، در سایه تعالیم و آموزههایی بسیار نزدیک، به یکدیگر شبیه است.
در سال 1967 ارتش اسرائیل با عنوان جنگ پیشگیرانه(و یا همان صدور حکم پیش از وقوع جرم) به چهار جناح در مصر، اردن، سوریه و لبنان حمله کرد. در سال 1981 با همین سیاست و هدف، نیروی هوایی اسرائیل مراکز اتمی عراق را در هم کوبید. در سال 1982 ارتش اسرائیل دقیقا با همین عنوان و سیاست، جنگ فراگیر علیه مقاومت ملی فلسطین و لبنان را آغاز کرد و تا محاصره 74 روزه بیروت و اخراج سازمان آزادیبخش فلسطین از این کشور نیز پیش رفت. و زیر عنوان همین سیاست تا کنون، ارتش اسرائیل صدها بار به سرزمینهای اشغالی فلسطین در کرانه غربی و نوار غزه یورش برده، آنجا را به اشغال در آورده است و هزاران نفر را کشته و یا دستگیر ساخته است. همین منطق در مدرسه سیاسی ـ نظامی اسرائیلی را میتوان در نزد آمریکاییها دید که پس از حوادث 11 سپتامبر به اوج خود رسیده است. جورج با عنوان جنگ پیشگیرانه به عراق حمله نمود و آن را پایهای در سیاست خارجی آمریکا قرار داد.
رئیسجمهور آمریکا در ژوئن 2002 در پایگاه نظامی «وست پوینت» مبنای این سیاست را اینگونه بیان میکند: «بر نیروهای آمریکایی است که در آینده، قبل از آنکه هر تهدید شکل واقعی به خود گیرد، به واکنش در برابر آن اقدام نمایند. امنیت آمریکا اقتضاء میکند که همه آمریکاییها برای اقدامات پیشگیرانه در آمادگی کاملی باشند».
پس از پایان چند دهه جنگ سرد و اتخاذ سیاستهای «جلوگیری و بازداندگی» در برابر بلوک شرق، جورج بوش مبدأ جدیدی در سیاست خارجی آمریکا اعلام نمود که اولین ترجمه آن بر کشور عراق منطبق گردید.
... و سرانجام اینکه با این پشتوانههای دینی (و استنباطهای ایدیولوژیک بر اساس همبستگی جنبش صهیونیسم مسیحی، اصولگرایان انجیلی متمایل به اندیشه صهیون و نقش آن در ظهور دوباره مسیح و نیز نو محافظهکاران دولت آمریکا) جنگ علیه عراق آغاز میشود( در کنار اهداف نظامی و اقتصادی آمریکا) تا نگاههای امنیتی و سیاسی آمریکا در باره خاورمیانه با اندیشههای دینی در هم آمیزد.
از همین دریچه است که وزارت دفاع آمریکا از سربازی که به عراق اعزام کرده است میخواهد تا دعا کنند و از خدا بخواهند تا تصمیمات رئیسجمهور بوش را تصمیماتی «الهی» قرار دهد تا از اعتراضات صداهای بشری در داخل(و خارج از آمریکا) در امان باقی بماند. در فضای همین دیدگاههای دینی بود که پس از حمله آمریکا به عراق، یکبار جورج بوش کلمه «صلیبی» را در نطق خود در بیان علل حمله به عراق به کار گرفت که با واکنش دینی در پایتختهای اسلامی و کاتولیک در واتیکان مواجه شد. یکی از نکات بسیار جالب در مواضع رهبران مسیحی از جنبش صهیونیسم مسیحی در آمریکا، مخالفت آنان با پیمانهایی است که با طرفهای فلسطینی به امضاء رسیده است. به عقیده آنان این پیمانها با لوازم و شروط «بازگشت دوباره مسیح» و «قطعی بودن نبرد آرماگدن» کاملا در تعارض است. کشیش «والتر ریگانس» یکی از این عناصر، ضمن مخالفت با «پیمان اسلو» و «پیمان وای ریور» تاکید میکند که این توافقنامهها به «رویاهای فلسطینی» بر سر قدس «مشروعیت» میبخشد. او میگوید: این پیمانها خیانت به خدا و نیتهای ملت یهود است.... صلح یک امر دورغین است که ریشههای آن از شیطان سرچشمه میگیرد.
(Walter Riggans , The Messianic Community and the Hnad Shake , Shalomi , 1995)
و اما کشیش «کلارنس واگنر» میگوید: بر ما است که دیگران را تشویق کنیم تا طرحهای الهی را بفهمند نه آنکه در پی نقشهها و برنامههایی باشند که ساخته بشر یا در سازمان ملل یا حتی در ایالات متحده و یا اتحایه اروپا یا در اسلو و یا در وای ریور است...خدا مبرا از هر نقشهای است که شهر قدس در خطر یک نبرد قرار گیرد، نبردی که کوه صهیون و کوه زیتون را در معرض خطر قرار دهد. بدون شک مسیح، هرگز به شهر اسلامیای که از آن به «قدس» تعبیر میکنند، باز نمیگردد اما به شهری یهودی که از آن به «اورشلیم» یاد میکنند، باز خواهد گشت. (Clarence Wagner,Driving the Nations Crazy , Bridges For pace publication , P. 9.)
گرایش دینی جورج بوش در بسیاری از تصمیم گیریهای سیاسی اش اکنون بر بسیاری از کارشناسان سیاسی آمریکایی نیز روشن شده است. کارشناس سیاسی آمریکایی «نیکولاس کریستف» در مقالهای در روزنامه هرالد تریبیون آمریکا( Nicolas Kristoff , Herald Tribune , 5 ـ 3 ـ 2003) در باره گرایشات مذهبی جورج بوش نوشت: «راست محافظهکار دینی انجیلی نقش بارزی را در تصمیمات رئیس بوش ایفاء میکند، تصمیم رئیسجمهور برای جنگ علیه عراق میزان این نفوذ پذیری را تا حد بسیاری نشان میدهد، بنابراین جنگ در عراق، ابعاد دینی روشنی دارد».
در همین چهارچوب است که بسیاری از کارشناسان خاورمیانه منتظر «تجزیه منطقه» و به خصوص عراق به دولتهای کوچکتری هستند زیرا این امر قبل از هر چیز «امنیت اسرائیل» را در منطقه در دراز مدت تثبیت خواهد کرد. و این یکی از باورهای دینی رئیسجمهور آمریکا در چهارچوب اعتقادات دینی جنبش صهیونیسم سیاسی نیز تلقی میشود. و شاید به همین دلیل است که سناتور آمریکایی «جیم موران» در سوم مارس 2003 در اکونومیست نوشت: جنگی که بر عراق سایه انداخته است ساخته و پرداخته دستان یهودی قدرتمند آمریکایی است، اگر این دستان پرقدرت در کار نمیبود ما به شکل دیگری با این جنگ برخورد میکردیم. این اظهارات او برایش در آمریکا بسیار گران تمام شد چرا که در قالب یک جنگ روانی گسترده، به ضدیت با یهود متهم شد و خواستار استعفایش از کنگره شدند.
آنچه تا این بخش از موضوع بحث آمد، با صرف نظر از برخی توضیحات، به طور کامل از کتاب «الدین فی القرار الامریکی» نوشته «محمد السماک» آمده است تا بر اساس آن، نشان دهیم که مسئله خاورمیانه، فلسطین و اسرائیل و نیز ایران در کجای اندیشه دینی رئیسجمهور آمریکا قرار دارد، اندیشهای که باید برخاسته از نگاه لائیک قانون اساسی آمریکا(جدایی دین از سیاست) باشد اما دیدیم که این نگاه عملا در مسائل خاورمیانه به دلیل مرکزیت اسرائیل در سیاست خارجی امریکا، کاملا بیخاصیت و بیاثر شده است.
و اما پیوند سه موضوع:
1- پروژه کیش و مات
2- ماتریکس جنگی ایرانی
3- اندیشه صهیونیسم مسیحی در آمریکا و نومحافظهکاران کاخ سفید
در کجا و به چه شکلی تحقق مییابد؟
از یک سو آمریکاییها به دنبال بهانه و فرصت برای حمله به ایران میگردند و به همین منظور از اینجا و آنجا، خبر از تلاشهای مقدماتی برای این هدف میرسد که یکی از آنها طرح پروژه کیش و مات است. برای اینکار آنها دنیای مجازیای ساختهاند که بیشباهت با فیلم ماتریکسهالیوود نیست. بر این اساس ابتدا ایران به کشوری به عنوان تهدیدی علیه جامعه بشری معرفی میشود، آنگاه جامعه جهانی علیه او قد علم میکند و سپس تحریمهایی جهانی علیه او اعمال میشود و در مرحله آخر به عنوان یک کشور حامل سلاحهای کشتار جمعی مورد هجوم همه جانبه قرار میگیرد تا هم اسرائیل از دست او راحت شود و هم جامعه بینالملل از شر آن در امان بماند. همه این اقدامات با دورنمای سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه در بعد امنیتی، اقتصادی و نظامی مطابقت دارد و از همه مهمتر با آموزههای دینی پروتستانهای اصولگرای آمریکایی و از جمله رئیس بوش کاملا همخوانی دارد و چه بسا از دیدگاه آنها، این امر مقدمه نبرد آرماگدن هم باشد و مقدمه ظهور دوم مسیح را نیر فراهم کند.
تا اینجا همه چیز مثل «دنیای مجازی ماتریکس» به نفع قهرمان فیلم «هیو» که همان منجی آمریکایی است به پیش میرود اما آمریکاییها فراموش کردند که دنیای مجازی و پرداختن به عالم حقیقت در دنیای مجازی از طریق پروژهای به نام کیش و مات، نقایص و کمبودهای بسیار خطرناکی هم دارد و از همه مهمتر اینکه ممکن است همچون قصه عراق، آنها را از حقیقت دور کند. در حالی که به عقیده جورج بوش، میبایستی با یک گلوله و بدون تلفات، امنیت و دمکراسی بر عراق حاکم میشد و شر دولت صدام حسین و آثار آن در مدتی تا حداکثر دو هفته از صحنه خاورمیانه پاک میشد اما چهار سال گذشته و حدود چهار هزار کشته بر دستان وزارت دفاع آمریکا «پنتاگون» بر جای مانده(و هزاران مجروح جسمی و روحی دیگر) و صدها میلیارد دلار هزینه شده اما آمریکاییها هنوز اول راهند؟ آیا استراتژیستها، آنالیزورها و طراحان امریکایی، پیش از حمله به عراق، تبعات و آثار آن را نیز در دنیای مجازی بررسی کرده بودند؟
موضوع را بیش از حد کش ندهیم و از همین جا برای ورود به دنیای حقیقی جنگ با ایران، از زبان بازیگران اصلی داستان، آنها که متولی دفاع از کشور و انقلاب در برابر هجوم خارجی هستند، بشنویم که چه میگویند؟ بیش از همه، استراتژیستهای آمریکایی بخوانند و بدانند که اگر جنگی در منطقه علیه ایران آغاز کنند، به راستی چه اتفاقی خواهد افتاد و نتایج آن چه خواهد بود؟ برای آنکه از دنیای مجازی به دنیای حقیقی وارد شوند، با دقت بیشتری از این به بعد را مطالعه کنند.
نیروهای نظامی آمریکایی اکنون بیش از هر زمان دیگری در بین نیروهای مسلح ایران به ایمان و عقیده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پی بردهاند. نیروهای اطلاعات ـ عملیات ارتش آمریکا پس از استقرار در عراق به صورت مستمر به منظور اهداف نظامی و اطلاعاتی در نزدیکی مرزهای ایران حضور پیدا کردهاند و بارها از نزدیک چشمشان به نیروهای سپاه پاسداران انقلاب افتاده است و هلی کوپترهای آمریکایی که بر فراز مرز عراق و در نزدیکی مرزهای ایران در جنوب به پرواز درمی آمدهاند میدانند که نیروهای مسلح ایران و از جمله سپاه پاسداران لحظهای برای آتش به سوی نیروهای متجاوز و به خصوص از جنس آمریکایی اش درنگ نمیکنند و اگر خاطرات خود در عراق را روزی منتشر کنند حتما این لحظات را متذکر خواهند شد. به همین دلیل از بین فرماندهان نیروهای مسلح ایران به مواضع رسمی فرماندهان سپاه اکتفاء میکنم تا آنالیزورهای آمریکایی را از فضای مجازی به عالم حقیقت وارد کنم.
منبع:تابناک
سلام
من شمارو با نام مجله هوایی لینک کردم
یه سر به ما هم بزنید اگه خواستید مارو هم با نام جنگنده-موشک لینک کنید
سلام
من شمارو با نام مجله هوایی لینک کردم
شما هم اگه دوست داشتین یه سر به مابزنید و اگه خوب بود ما رو هم به نام جنگنده-موشک لینک کنید.
ممنون