مجله هوایی

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هرچه بیشتراوج بگیری کوچکتر دیده می شوید

مجله هوایی

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هرچه بیشتراوج بگیری کوچکتر دیده می شوید

مصاحبه ای خواندنی با سرتیپ آزاده حسین لشگری


یک لیوان آب یخ "بهترین عیدی" اسارت / آزادی خرمشهر "شیرین ترین خاطره"
سرتیپ خلبان حسین لشگری نخستین اسیر ایرانی جنگ هشت ساله است و آخرین "آزاده ای" که به میهن بازگشت، فاصله آن اسارت و این آزادی ، "هجده سال" شد، البته هجده سال در "زبان" آسان می چرخد اما در زمان... !
*خبرگزاری مهر - گروه سیاسی : لطفا بیشتر خودتان را معرفی کنید.

- حسین لشگری : سرتیپ خلبان آزاده، حسین لشگری، متولد 1331 ، ضیاءآباد از توابع قزوین.

*آقای لشگری ، می دانم که شاید این سئوال کلیشه ای باشد، ولی برای خوانندگان ما جریان اسارت خود را بگویید.

-من در حال انجام سیزدهم ماموریت خود بودم، 27 شهریور 1359 که هواپیمایم در محور "زرباطیه"، در نزدیکی مهران سقوط کرد.

*یعنی قبل از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق؟

-بله و نکته جالب همین است، جنگ عراق علیه ایران، یک سری مقدمات داشت، مثل یک دعوا که اولش با اخم و تهدید و جنگ لفظی است و بعدا به دعوای فیزیکی منجر می شود، جنگ ما هم این حالت را داشت، عراق قبل از شروع رسمی جنگ در 31 شهریور 59، شروع به خرابکاری وسیع و تحریک قومیت ها و همچنین تجاوزات هوایی و حمله به پاسگاههای مرزی ایرانی کرد تا اوضاع ایران را بهم بزند، جنگ عملا از اول سال 59 شروع شده بود.

از نظر نظامی ما به عنوان نیروی هوایی ایران باید نوعی "بازدارندگی" ایجاد می کردیم و در ازای حملات مداوم هوایی عراق ، پاسخی به آنها می دادیم، ماموریت من هم از این جنس بود.

 

*هواپیمای شما چه بود؟

-من خلبان هواپیمای جنگنده F5 بودم.

*موقع اسارت چند ساله بودید؟

- در آن وقت ، ستوان یکم بودم و 28 سال سن داشتم.

*دقیقا ماموریت شما چه بود؟

-ماموریت من انهدام واحدهای زرهی عراق در 10 کیلومتری خاک عراق بود، این واحدهای زرهی متعلق به سپاه دوم عراق بودند که پشت مهران مستقر شده بودند و مرتب روی مهران آتشبار می ریختند، این ماموریت را داوطلبانه انجام دادم، با اینکه چنین ماموریت های حساسی را معمولا رده های بالاتر مثل سرهنگ یا سرگرد هوایی انجام می دادند اما من خیلی اصرار کردم تا توانستم اجازه این ماموریت ها را بگیرم، چون این برای من یک غرور ملی و دینی بود که بتوانم به سهم خودم جواب دشمن را بدهم.

*چرا هواپیمای شما سقوط کرد؟
-هواپیما را با موشک زدند،
*سرعت هواپیمای تان در موقع سقوط چقدر بود؟
-980 کیلومتر در ساعت! زنده ماندنم شبیه یک معجزه بود، چون در این سرعت و در ارتفاع هشت هزار پایی، پریدن از هواپیما تقریبا به معنای خودکشی بود، ولی وقتی دیدم هواپیما آتش گرفته، چاره ای نداشتم جز اینکه بپرم و به اصطلاح Eject کردم.
*در موقع سقوط مجروح هم شدید؟
-بله، ستون فقراتم آسیب دید ضمن اینکه ضربه محکمی به پشت سرم خورد ،موقعی که به زمین خوردم، بیهوش شدم.، جالب این است که هواپیمای من روی تانکهای عراقی افتاد وو تعدادی از عراقی ها را هم کشت.

*وقتی بهوش آمدید، چه اتفاقی افتاد؟
-وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم، یک دکتر عراقی به انگلیسی به من گفت: تو سالم هستی ، ما با اشعه ایکس بدنت را آزمایش کردیم، فقط کوفتگی داری که ان هم خوب می شود بعد از ین بود که "باسل" آمد.

*باسل که بود؟
بازجوی من!

*محور بازجویی ها چه بود و شما چه جوابی می دادید؟

-من اول سعی کردم دست پیش را بگیرم! در اولین بازجویی با دعوا و تندی به عراقی ها گفتم چرا هواپیمای مرا زدید؟ من اشتباهی وارد خاک شما شده بودم، عراقی ها با عصبانیت می گفتند با سرعت 980 کیلومتر در ساعت و با هواپیمای مسلح به بمب و موشک راه را اشتباهی آمده بودی ؟! این بود که جریان بازجویی ها عوض شد.

*لطفا به اختصار بگویید نیروی هوایی عراق با نیروی هوایی ایران چه تفاوتی داشت؟

عراقی ها به "ایران" می گفتند "خمینی"، این سرباز گفت: خمینی هرچه مردم ایران بوده، ریخته توی خوزستان، و ما را از خرمشهر بیرون کرده البته من به این خبر اعتماد نکردم و با رادیویی که خودم به طور مخفیانه ساخته بودم، خبر آزادی خرمشهر را شنیدم و این خوشحال کننده ترین خبر برای من بود

- سیستم نیروی هوایی عراق "روسی " بود و شوروی ها آن را برای عراق طراحی کرده بودند، ولی سیستم هوایی ایران، آمریکایی بود و سیستم هوایی آمریکا در همه دنیا تک است، تجهیزات و امکانات هوایی ایران را بعضا خود آمریکایی ها یا فقط اسرائیل داشتند، این بود که عراقی ها به شدت از نیروی هوایی ایران حساب می بردند، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در همان ماههای اول جنگ یک ضرب شصت حسابی به عراق ی ها نشان داد و پایگاه H3 که مقر مهم نیروی هوایی عراق بود را بمباران کرد.
*ادامه جریان بازجویی ها را بگویید.
-محور مهم بازجویی عراقی ها این بود که رژیم عراق می خواست از من یک مدرک زنده برای اثبات تجاوز ایران به عراق بسازد و در همه جای دنیا مرا به عنوان خلبان متجاوز ایرانی معرفی کند به من گفتند به تو پناهندگی می دهیم، برو در دانشگاههای عراق، هر دختری را که خواستی انتخاب کن، فردایش برایت شرعا عقد می کنیم، همین مقاومت من باعث شد که هجده سال اسیر بمانم و رژیم عراق تا اواخر عمرش سعی کند مرا به عنوان یک گروگان نگه دارد.

*امیر لشگری ، اسارت تلخ است، اما روزهای شیرینی هم دارد، شیرین ترین روز اسارت شما کی بود؟
-من به عنوان یک نظامی اسیر، وقتی خبر پیروزی های کشورم را در اسارت می شنیدم، خیلی خوشحال می شدم، اما خوش ترین روزم ، خبر "آزاد سازی خرمشهر" در خرداد 1361 بود که از یک سرباز عراقی شنیدم.

*چطور آن سرباز این خبر را به شما گفت؟

- با این سرباز دوست شده بودم، چون می خواست انگلیسی یاد بگیرد و دوست داشت با من تمرین زبان کند، عراقی ها به "ایران" می گفتند "خمینی"، این سرباز گفت: خمینی هرچه مردم ایران بوده، ریخته توی خوزستان، و ما را از خرمشهر بیرون کرده
البته من به این خبر اعتماد نکردم و با رادیویی که خودم به طور مخفیانه ساخته بودم، خبر آزادی خرمشهر را شنیدم و این خوشحال کننده ترین خبر برای من بود.
*بهترین عیدی که این 18 سال اسارت گرفتید ، چه بود؟

-یک نصفه لیوان آب یخ!
*واقعا؟

-بله، عید سال 74 بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من 12 سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت 5 دقیقه آفتاب.

*شکنجه هایی که عراقی ها انجام می دادند، چه بود؟




-شکنجه ها دو نوع بود، روانی و فیزیکی ، بازجویی های شدید ، بی خوابی ، توهین، شوک برقی، اعدام صوری،
امام(ره) گفتند که جنگ برای ما نعمت است، من در اسارت معنی این را فهمیدم،من در اسارت ، زندگی را دوباره شناختم، خدا را دوباره شناختم، خودم را دوباره شناختم.

این مساله هسته ای خیلی شبیه قضیه جنگ است، ما باید این جنگ را ببریم، هیچ کشوری دلش به حال ما نسوخته است ، ما باید این علم را داشته باشیم،این نقطه جایی است که اگر الان کوتاه بیاییم، وابستگی ما دوباره به غرب شروع می شود، باید بایستیم و مقاومت کنیم و پیروز شویم


*کی آزاد شدید؟
- من اولین خلبان اسیر ایرانی بودم و آخرین اسیری هم بودم که آزاد شدم،هفدم فرودین 77 ، بعد از 18 سال اسارت آزاد شدم.
*بعد از آزادی ، باز هم با هواپیمای نظامی پرواز داشته اید؟
-نخیر! نداشتم
*چرا؟
-هزینه هر ساعت پرواز هواپیما، چیزی حدود نیم ملیون تومان است، برای چه باید این هزینه را به بیت المال تحمیل کنم؟ باید جوانان و خلبانان نسل امروز تمرین کنند و پرواز را یاد بگیرند.

و اما حرف آخر:

-باور کنیم که "ایرانی می تواند"، خواستن توانستن است، این مساله هسته ای خیلی شبیه قضیه جنگ است، ما باید این جنگ را ببریم، هیچ کشوری دلش به حال ما نسوخته است ما باید این علم را داشته باشیم،این نقطه جایی است که اگر الان کوتاه بیاییم، وابستگی ما دوباره به غرب شروع می شود، باید بایستیم و مقاومت کنیم و پیروز شویم





IRIAF F-4E on CAP armed with AIM-9 and AIM-7





منبع :خبرگزاری مهر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد