مجله هوایی

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هرچه بیشتراوج بگیری کوچکتر دیده می شوید

مجله هوایی

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هرچه بیشتراوج بگیری کوچکتر دیده می شوید

هوانیروز سریع ترین نیرو در هنگام جنگ

 
گفت وگو با امیر سرتیپ دو خلبان رحمان قضات (جانشین هوانیروز)

 


گفت وگو: مسعود آب آذرى

* در ابتدا وظیفه هوانیروز را چه در مواقع عادى و یا در هنگام بروز بحران ها تعریف کنید.
** پشتیبانى از نیروهاى سطحى و زمینى و هر جا که مشکلى براى آنان به وجود آید، به عهده هوانیروز است. در زمان جنگ که اصلاً نیروى سطحى در جبهه نبود، هوانیروز به طور مستقیم در خط مقدم جبهه حضور داشت. مردم یارى در زمان صلح از دیگر وظایف هوانیروز است. در بحث سیل، زلزله، انتخابات و هر جا که مردم به هوانیروز احتیاج داشته باشند، این یگان حاضر مى شود و در کنار مردم به کمک آن ها مى آید. این یگان قابلیت انعطاف دارد و در هر مکان و هر زمان از آن استفاده مى شود.

* در سال هاى دفاع مقدس، هوانیروز چه فعالیت هایى را دنبال مى کرد؟
** در آن زمان نیروهاى زمینى از مکانى به مکان دیگر مى رفتند. روزها و هفته ها طول مى کشید تا به منطقه مورد نظر برسند، اما هوانیروز به سرعت خود را به منطقه مورد نظر مى رساند و در عرض چند ساعت، کل مسیر را طى مى کند. امکانات و مهمات را با هلى کوپتر شنوک حمل مى کند. نفرات را با ۲۱۴ به منطقه مورد نظر رسانده و کبراها را مسلح مى کند تا بلند شوند و به منطقه بروند و عملیات انجام دهند. یعنى تا بخواهد نیروى زمینى حرکتى کند، هوانیروز عملیاتش را انجام داده است. در دوران دفاع مقدس کمتر عملیاتى سراغ داریم که هوانیروز در آن نقش نداشته باشد. قبل از انجام عملیات، در طراحى ها نقش هوانیروز مشخص مى شد که مثلاً کبرا چه کند؟ یا شنوک و ۲۱۴ چه فعالیتى داشته باشند، مشخص مى کردند که وقتى یگان زمینى توپخانه تانک در عملیات شرکت مى کند، هوانیروز هم باید بخش هایى از آن را به عهده بگیرد. نقش هوانیروز را مى توان از مجروح هایى که از خط به پشت جبهه منتقل مى شدند، پرسید.
اگر از این ها سوال کنید که وقتى مجروح شدند با چه وسیله اى به پشت جبهه منتقل شدند، حدود ۷۰ درصد از آن ها از هلى کوپترهاى هوانیروز اسم مى برند. مجروح هایى که در نوک ارتفاعات کردستان و غرب یا دشت گرم خوزستان، جراحت بر مى داشتند با هلى کوپتر به شهرهاى بزرگ (براى درمان و جراحى) منتقل مى شدند.
رزمنده هایى که شب اول حمله، خط دشمن را مى شکستند و اول صبح منتظر کمک بودند، به یارى تیم هاى هوانیروز، تیم آتش کبرا به عقب برمى گشتند تا خستگى در کنند. حضور بالگردهاى کبرا بالاى سر رزمنده ها قوت قلبى بود که آن ها را وا مى داشت تا زمانى که نیروهاى جدید برسند، به عملیات ادامه بدهند.

* در چه عملیات هایى هوانیروز به طور مستقیم حضور داشت؟
** در عملیات هایى مثل فتح المبین، بیت المقدس، والفجر هشت، خیبر، بدر و... هوانیروز حضور داشت. به طور مثال در عملیات خیبر و پروازهاى شبانه اى که توسط هوانیروز انجام مى شد، نیروها را در شب به جزایر مجنون هلى برد مى کردند. اولین گروهى که در جزایر مجنون حضور پیدا کرد، نیروهاى هوایى بودند که نفرات را به آنجا انتقال دادند و جزایر مجنون را از تصرف عراق درآوردند.

* از شهداى هوانیروز در کمتر جایى اسم برده مى شود. یاد چه کسانى در خاطر شما هنوز زنده است؟
** شهداى هوانیروز، عاشقانه جنگیدند. شهادت آن ها انگیزه اى بود براى کسانى که در پشت جبهه بودند. آن ها مى دیدند که این افراد چگونه مى جنگند و طبعاً خونشان به جوش مى آمد و براى این که جاى شهدا را بگیرند و عاشقانه جنگ را ادامه دهند، راهى منطقه مى شدند. بعضى از شهدا الگوى بسیار خوبى براى دیگران بودند که از جمله شهید کشورى، شیرودى، شمشادیان، سهیلیان، شهپرست و... را مى شود نام برد.

* به نظر شما زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهداى نیروى هوایى چه تاثیرى در روحیات خلبانان جوان و تازه استخدام شده در این یگان دارد؟
** خلبانان جوان ما که جنگ را ندیدند، خیلى دوست دارند کسى براى آن ها از آن روزها بگوید. مقدسات هشت سال جنگ تحمیلى، کمى ها و کاستى ها، شهادت ها و مجروحیت ها را بشنوند. آن ها اگر از زبان خلبانان پیشکسوت، ماجراى هشت سال رزم این عقاب هاى تیز پرواز را بشنوند و بفهمند که چه کسانى از انقلاب و میهن دفاع کرده اند، به یک آگاهى و شعور معنوى دست خواهند یافت. فرهنگ سازى همین است که براى این خلبان هاى جوان بگوییم چه کسانى، با چه خصوصیاتى و چه طور شهید شدند. باید بدانند همه خلبانان شهید، دوست داشتنى و الگوى واقعى انسانیت بودند. قطعاً با روشن کردن این حوادث، خلبانان آرمانگرا خواهند شد و دوست خواهند داشت که ادامه دهنده راه شهدا باشند. البته در حال حاضر هم خلبانان جدید، شهدا را پیشکسوت، الگو و جلودار خود مى دانند.

* براى رسیدن به این هدف چه تمهیدات یا راهکارهایى را به انجام رسانده اید؟
** در ارتباط با توجیه خلبان هاى جوان، معارف جنگ در هوانیروز را داریم که خاطرات جنگ را در مراکز آموزشى خودمان مثل مرکز آموزش شهید وطن پور اصفهان جزو دروس خلبان ها قرار داده ایم. خلبانان جوان خاطرات پیشکسوت ها را مى شنوند. شهدا را مى شناسند. در مورد شخصیت و اقدامات آن ها بحث مى کنند. در مورد عملیات ها و پرواز ها که به چه صورت باید انجام شود، صحبت مى کنند. این کار جنبه آموزشى و فرهنگى دارد و تا جایى که امکان دارد سعى مى کنیم روایات دفاع مقدس و انقلاب را براى آن ها بیان کنیم تا اگر در آینده خواستند براى دیگران این وقایع را نقل کنند، درست و کامل به آن بپردازند.

* خود شما خاطره اى از هشت سال جنگ تحمیلى دارید؟
** در عملیاتى که براى آزادسازى حاج عمران و پادگان حاج عمران (والفجر دو) انجام شد، حدود ۱۷ روز در منطقه بودم. حدود هشتاد و چند پرواز داشتم که در مجموع روزى شش ساعت پرواز مى کردم. تمام روز را در خط پرواز بودم. یا در حال رفت یا سوختگیرى و یا برگشت بودیم. احساس مسوولیت و روحیه مقاومت طورى بود که احساس خستگى نمى کردم. در آن زمان لیدر پروازى بودم. خدا رحمت کند سرهنگ هزاوه فرمانده پایگاه کرمانشاه را که دو سه روز بعد از شروع عملیات به جمع ما پیوست.
من اسکورت هلى کوپتر کبرا بودم و جلو مى رفتم. اگر خطرى بین مسیر بود، با تیراندازى راه را باز مى کردم و به عنوان اسکورت براى ستونى که حدود هشت فروند هلى کوپتر ۲۱۴ و شنوک که پشت سرم مى آمدند، جلو دار قافله بودم.
این هلى کوپترها مى بایست نیروها را اطراف پادگان حاج عمران پیاده مى کردند و برمى گشتیم. چون منطقه کوهستانى و بدون جاده بود، اکثر تعویض نیروها با هلى کوپتر صورت مى گرفت. یادم هست آقاى هزاوه در آخرین هلى کوپتر بود و من با ایشان ارتباط رادیویى داشتم. ایشان براى اولین بار آمده بود و مسیر را نمى دانست. گفتم: یادت باشد هلى کوپتر جلویى را ببینى و پشت آن حرکت کنى. موقعى که آن ها نشستند شما هم بنشینید و نیروها را پیاده کنید.
او توجیه قبل از پرواز نشده بود. چون ضرب العجل داشتیم و ایشان بعد از آن ستون پروازى ما را گم کرد و گفت: فلانى من شما را ندارم.
گفتم: جلو بیا. ما را مى بینى.
من هنوز به منطقه خطر نرسیده بودم و هر چه هزاوه مى گفت که ما را گم کرده به او مى گفتم بیا جلو ما را مى بینى.بعد از چهار، پنج دقیقه هنوز ما را پیدا نکرده بود. فکر کردم نکند شیارى را اشتباهى رفته باشد و مثلاً اگر ما به راست پیچیده ایم، ایشان به سمت چپ رفته و ما را گم کرده است. مى ترسیدم طرف عراقى ها برود. گفت: هر جا هستى، همان مسیر را برگرد. ادامه نده.
ایشان برگشت و بلافاصله شنیدم که در رادیو مى گفت: ما را دارند مى زنند، کمک کن.
من موقعیت ایشان را گم کرده بودم. در نهایت بعد از پیاده کردن نیروها و موقع برگشت، هزاوه را دیدم. خوشحال شدم که مشکلى برایش پیش نیامده است. وقتى در پادگان سقز براى سوختگیرى و حمل نیروى مجدد، نشستیم، هلى کوپتر هزاوه نشست. دیدم خود ایشان و کمک خلبان، سرهنگ مصلایى فرد و نیروهاى داخلى، زخمى شده اند. پایشان تیر خورده بود. «مصلایى فر» از ناحیه پا زخمى بود ولى شهید نداده بودند.

* شما از دوستان شهید احمد کشورى بودید، آشنایى شما با ایشان به چه سالى برمى گردد؟
** به سال هاى ۵۲ و ۵۳ برمى گردد. در شیراز، زمانى که دوره مقدماتى را طى مى کردیم، با شهید کشورى آشنا شدم. البته ایشان از لحاظ پرواز یک دوره از ما جلوتر بودند. چون ما استخدامى سال ۵۲ بودیم و او سال ۵۱ استخدام شده بود. در حالى که ما هنوز دوره پروازى را طى نکرده بودیم. با شهید کشورى در مرکز پیاده شیراز هم آسایشگاهى بودیم و تقریباً تخت هایمان کنار هم بود. جوان خوش ذوقى بود. در کلاس، در آسایشگاه و در راهپیمایى شبانه، در جمع بچه ها شوخى مى کرد. اخلاق خوش او باعث شده بود که همه دوست داشته باشند با ایشان ارتباط برقرار کنند.
احمد کشورى با کاغذهاى رنگى، هلى کوپترى را طراحى کرد و روى دیوار آسایشگاه زد که این عکس، الگوى هوانیروز شد. فرماندهان و کسانى که در مرکز پیاده شیراز بودند وقتى وارد آسایشگاه مى شدند با دیدن عکس، متوجه مى شدند که آن جا آسایشگاه خلبان ها است. حدود یکسال که دوره مقدماتى را مى گذراندیم با کشورى بودیم. چون هر افسرى ضمن این که تخصص دارد باید یک رسته را طى کند. ما رسته پیاده را طى مى کردیم. احمد، وینگ خلبانى (فارغ التحصیلى) را گرفته و براى دوره تخصصى پیشرفته کبرا تازه وارد ایران شده بود که از آن جا به کرمانشاه انتقال پیدا کرد.

* مأموریتى را هم به اتفاق شهید کشورى انجام داده بودید؟
** در غائله کردستان و زمانى که از گروه پشتیبانى هوانیروز اصفهان براى مبارزه با گروهک ها به کردستان پرواز داشتیم، احمد در پادگان سقز بود. من کمک خلبانى را از اصفهان آورده بودم که در آن جا سوختگیرى کنیم و به ارومیه بردیم. احمد مى خواست پرواز کند، کمک خلبان من، منوچهر بهادران با احمد که خلبان کبرا بود، پرواز کرد.
سقز در آن زمان در دست گروهک ها و کومله بود. احمد روى شهر با سرعت و ارتفاع خیلى کم پرواز مى کرد. من وحشت کرده بودم و مى ترسیدم که از روى بام یا خانه اى با تیربار و ضدهوایى او را هدف بگیرند. ولى احمد با شجاعتى که داشت روى شهر پرواز مى کرد و حمایت و همبستگى اش را به مردم نشان مى داد. بعد از اتمام این پرواز موفق، دیگر ایشان را ندیدم. ما به جنوب رفتیم و ایشان در غرب ماندند. تلفنى با هم ارتباط داشتیم تا این که از رادیو و تلویزیون خبر شهادتش را شنیدم.

* یادتان هست روز شهادت احمد کشورى نیروهاى هوانیروز چه حس و حالى داشتند؟
** همه دچار بهت و یأس شده بودیم. در آن زمان خلبان هاى زیادى در هوانیروز بودند. خیلى ها اصلاً همدیگر را نمى شناختند ولى کشورى را هر کسى یک بار مى دید، شیفته اخلاقش مى شد. زبان خوش و رفتار صمیمانه او همه را جذب مى کرد. خیلى اجتماعى بود و دوستى اش با دیگران باعث شده بود که همه ایشان را بشناسند. اکثر پروازهاى خطرناک را با جسارت انجام مى داد. حتى پروازهایى را که دیگران تمایل به انجام آن نداشتند، کشورى قبول مى کرد. وقتى ایشان به شهادت رسید، همه ناراحت شدند. کشورى هم در زمانى که زنده بود و هم زمانى که شهید شد، محبوب و الگوى همه خلبان ها بود.
از این که وقت خود را دراختیار «جوان» قرار دادید سپاسگزاریم.

منبع : روزنامه جوان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد